هاناهانا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

هانا نبض زندگي ما

يكسالگي

1394/7/10 12:10
نویسنده : مامان
459 بازدید
اشتراک گذاری

ماه زندگیم..فرشته کوچکم ..یک ساله شد

به همین زودی دلم برای همه 365 روزی که با هم گذراندیم تنگ شد!..365 روزی که جزو بهترین و شیرینترین لحظه های عمرم بود...

پارسال در چنین روزی پر بودم از هیجان..و انتظار برای دیدن روی ماهش

و حالا یک سال است که به لطف وجود پربرکتش... مادر شده ام و مادری کرده ام..

خدایم..شکر برای بودنش..سلامتیش..خنده هایش..و همه لحظات بکر مادرانه ای که او خالقش بود..دخترک شیرین دوست داشتنیم

خدایا..دخترکم را به تو میسپارم..نگهدارش باش ..و تجربه این حس ناب و بی نظیر را به همه آنهایی که آرزویشان داشتن این روزهای مادرانه است عطا کن..

یک ساله  کوچکم..غنچه نوشکفته من..

تمام هستی ام به نفسهایت بند است آرام جان مادر....

روزها با شتاب و سرعت همیشگی در گذرند...روزهای کوتاه پاییزیمان که تا به خودمان بجنبیم به شب می رسند و تمام می شوند...روزهایی که اگر چه به ظاهر تکراری و شبیه همند..اما در واقعیت بی تکرارند و غیر قابل بازگشت..روزهایی دوست داشتنی در کنار دخترک نوپای کنجکاوم ..که باید همه وجودم چشم باشد تا از شیطنت و خرابکاریهای شیرینش غافل نشوم..

فسقلی یک ساله ي ما بعضی از کلمات را طوطی وار برایمان تکرار ميکند.....بوسه های شیرین صدادارش بر روی گونه ي توپولي عروسك مورد علاقه اش در دلم قند آب می کند و به او غبطه ميخورم..شیطنت و کنجکاوی بی اندازه اش که هم به وجد می آوردم و هم کلافه ام می کند باز كردن در كابينت ها و خم شدن زير كابينت ها و كمد ها براي دراوردن توپش و ايستادن چند پانيه اي روي پاهاي كوچكش بدون كمك گرفتن و ذوق كردني كه غرق زمينش ميكنند همه و همه هم شيرينند و هم كلافه كننده!..دیدن ذوق و اشتیاق کاشف کوچکم برای کشف دنیای اطرافش لذت بخش است و شادی آور...اما امان از آن ساعتهای پایانی روز که انرژیم (بعد از ساعتها سر و کله زدن و همراهی دخترکم در طول سفر اکتشافیش در خانه!) ته کشیده..آن هم در حالی که کوچولوی خستگی ناپذیر ما هنوز هم دلش می خواهد بازی کند و از در و دیوار بالا برود!..و صدای اعتراضش به محض بردنش به اتاق خواب تا هفت خانه آن طرف تر هم می رود!..غذا خوردنش هم که کماکان همان داستان تکراری همیشگی است......و در هر حالتی که باشد و هر قدر هم حواسش پرت باشد..یادش نمی رود که دهان کوچکش را بسته نگهدارد و یا حتی سرش را به سمت دیگر بچرخاند!..

و بالاخره شب های همراه با آرامش و سکوت خانه مان  که فرا می رسد..وقتیست که  فرشته ی کوچکم به خواب می رود..و با وجود خستگی و نیاز به این آرامش شبانه..هنوز ساعتی از خوابیدنش نگذشته که دلم برایش تنگ می شود!..برای شیطنتهای بی پایانش..بازیهای پر سر و صدایش..خنده هایش..و همه آن نشاط و سر زندگی که در خانه مان به برکت وجود دلبرکم جاریست..

و این ها همان روزانه های معمولی و ساده ایست که روزگار را برایم شیرین می کند....دلم را خوش می کند..و دنیایم را رنگین می کند و پولک نشان..

عزیزترینم..بند دل من و بايايي هستي...رگ حیاتمان...و قلبمان برای توست  که می تپد

خدای عزیزم...شکرت برای همه نعمتهایی که بی منت عطا کردی...شکرررر

آخرین روزهای تابستان بالاخره در آخرین ماه از فصل گرما فرصتی دست داد تا آب و هوایی عوض کنیم و به دور از شتاب و هیاهوی زندگی روزمره چند روزی در دل طبیعت و در کنار دریای نیلگون مدیترانه استراحتی کنیم و تجدید قوایی..

سفری که با وجود مشکلات خاص بچه داری در طی مسافرت در مجموع خوب و لذت بخش بود و لحظات شیرینی را در کنار همسر و دلبر نازنینم برایم رقم زد..

و تولد هانا كوچولورو هم  با بابايي تصميم گرفتيم همانجا سه نفري برگزار كنيم و اگه عمري بود سال ديگه كه دختر عسل ما بزرگتر ميشود برايش يجشن تولد مفصلي بگيريم.

و اما خاطرات به عکس آمیخته این سفر

هنر عكاس هتل از هاناي شش دندانه ما

 

 

نبات مامان در حال خوردن انگشتا نش 

 

 

هانا ي خوابالو كه به زور چشاشو باز نگه داشته كه چيزي از كنجكاوياي اطرافو از دست نده

 

 

عزيز دل ما كه گرماي آفتاب بي حال و رمقش كرده

 

 

هانا كوچولو مسافر كشتي و درياي مديترانه

 

 

عزيز مامان در حال آفتاب گرفتن و شيطنت

 

 

فدات بشم كه با چه دقتي ني رو ميخواي بزاري سر جاش عسلم

 

 

شيطون بلاي مااااااا كه لحظه اي آرام و قرار ندارد و از درو ديوار بالا ميرود

 

 

هانا در حال التماس كردن به پيشي در حال عبور براي نزديك شدن

 

 

كلوچه كوچولو و بازي شيرين بولينگ

 

 

دختر گيس گلابتون ما اماده براي شنا با بابايي

 

 

هانا و آبتني در دريااااااااااااااااااااااااا

 

ما  سه تايييييييييييييييييييييييي همراه شن هاي ساحل

 

 

تولدت مبارک دختر پاییزی من

جشنجشنجشنجشن

پاييز ابتدا وصل بود

وقتي زمين از خورشيد 

برگ از درخت

درنا از درياچه 

و تو از مادر

زاده شدي

همه چيز يكباره فصل شد 

به همين زيبايي

تو زاده شدي و پاييز هم فصل شد

يكسال گذشت همراه با همه شيريني ها و سختيهايش.... و چه عشقي كرديم از حس پدر و مادر بودن كه سختي راه رو برايمان لذت بخش ميكرد. دلبركم حالا يكسال دارد و باور نكردنيست كه هاناي كوچك ما حالا كودكي شده كه معني حرفهاي ما را تا حدود زيادي درك ميكند و در آغوش گرفتن و بوسيدنش لذتي دارد وصف ناشدني.....

دختر عزيزتر از جانم ، اميد زندگيمان بهترين ها رو برايت در راه پر پيچ خم زندگي آرزومندم  و اميدوارم خوشبخترين دختر پاييزي روي كره زمين باشي

 

 

هانا و تولد درياييي

 

 

دخترك شيرين ما در حال ذوق كردن از شمع روي كيك 

 

 

و در آخر هم عكسهاي آتليه يك سالگي

 

 

 

پسندها (5)

نظرات (2)

ارمیتا
18 مهر 94 11:14
روز تولد تو روز نگاه باران بر شوره زار تشنه بر این دل بیابان روز تولد تو گویی پر از خیال است یاس و کبوتر و باد در حیرت تو خواب است تولدت مبارک دوست عزیز
مامانش
25 مهر 94 12:09