هاناهانا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

هانا نبض زندگي ما

شانزده ماهگي

1394/11/29 11:54
نویسنده : مامان
313 بازدید
اشتراک گذاری

عزيز دردانه ي ما اين روزها چهار پاي اضافه ديگر لازم دارد تا بتوان دنبالش دويد و از انجام كارهاي مختلف از بالا رفتن از ميز و مبل و روشن كردن دكمه لباس شويي و چرخاندن ولوم اجاق گاز و سر زدن به كشوي قاشق و چنگالها و باز كردن در كابينت ها و بر داشتن اشياي درونش منصرفش كرد.

بازي با اسباب بازيهايش تنها به چند ثانيه اي بيشتر به طول نمي انجامد و باز هم وسايل و اشياي خانه دوست داشتني و بازي با آنها لذت بخش تر است.

جارو برقی..اکه به محض روشن شدنش ..دخترکم هرکجای خانه که باشد خودش را به آن می رساند و برای گرفتن و حرکت دادنش تقلا ميكند 

و در پایان روز...من می مانم و خانه آشفته و به هم ریخته ای که در جای جای آن می توان ردپایی از کاشف کوچکم رادید..و این شلختگی و بی نظمی را در همه جاي خانه ميتوان به وضوح مشاهده كرد انگار كه تميزي و انظباط چند صباحي بايد از خانه كوچك ما پر بكشد تا اكتشافات خانوم كوچولوي ما در رابطه با تمامي وسايل منزل به انتها برسد تا شايد دست از سرشان بردارد.

کودکی که تمام زندگی ماست...تنها دلیل بودنم..و همین شیطنت هایش..خنده هایش..ریخت و پاش هایش..جیغ هایش و همه کودکانه های شیرینش ، زندگیم را رنگی کرده است...رنگی به رنگ رنگین کمان

کودکی که می دانم مهمان زودگذر خانه من است...

فرشته ی کوچکمممم...کودکی کن..آرام..شاد..آزاد..فریاد بزن و بازی کن..کودکی کن..و بزرگ شو

باشد که مهمانی خانه من ..زیباترین مهمانی زندگیت باشد

فندق مامان بعد از حموم به همراه آقا خرسه

ملوسك مامان در حال خوردن شكلات رنگي رنگيش

يه شب به ياد موندني هانا و سيرك عجايب كه اولش ميترسيدي ولي كم كم خوشت اومد

مامان هانا به همراه نوه هاي من و اينكه هر كدومم يه شكلن حتما به تيره باباشون بر ميگرده :)

يه شام خوشمزه و يك شب به ياد موندني همراه با شيطنت هاي عروسكمون

قربون اون ژستت برم من عزيزه دلم

هاناي منتظر براي قايم شدن بابايي و رفتن و پيدا كردنش(مثلا چشم گذاشته)

يه جشن كوچولوي ولنتايني به همراه نبات مامان براي باباييه مهربون

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)